خیانتکار عاشق 3 به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۳۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
همزمان با قطره اشکهایی که توی چشمهام جمع شدن، پوزخند زدم و بیحرف سرم رو پایین انداختم.
چی برای گفتن داشتم؟ هیچی جز دروغ، ریاکاری و رنج؛ تاریکیم خیلی زود دامنش رو گرفته بود، هنوز هیچی نشده برای شناختنم تاوان پس میداد.
رایان حق داشت فراموشم کنه!
با ناامیدی دوباره لقمه رو به سمتش گرفتم و با لحن مطمئنی گفتم: بخور، برای تبرعه شدن باید زنده بمونی.
دستهاش رو از دور زانو
صحرا
30هوف خدای من واقعا چطوری خودشو انقد داره تو منجلاب دفن میکنه اخر داستان برام روشن نمیشه تاریکیه محضه