خیانتکار عاشق 3 به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
نیم نگاهی بهش انداختم و آهسته پرسیدم: پس میشناختیش؟
پوزخندی زد و بادی به غبغب انداخت.
- این مرتیکه با غذای من بزرگ شد و رفت دانشکده افسری، معلومه که میشناسمش! با تو چی کار داشت؟
آهی کشیدم و زمزمه کردم: اِیدِن تو دردسر افتاده...
چشمهای ریزشدهاش رو به قیافه گرفتهام دوخت و آهسته لب زد: چی؟
جوابش رو ندادم و به سمت آشپزخونه رفتم، روی صندلی تکنفرهٔ گوشهاش نشستم و ان
نسترن
20آخی دلم سوخت براش🥺