خیانتکار عاشق 3 به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
چون اون من و رها کرد، در حالی که این شهر کوچیک بهم پناه داده بود...
با رسیدن به جلوی قبرستون و احساس نفس سرد مرگ توی اطرافم، سر بلند کردم و به نمای در فلزیش نگاه کردم.
دستهام رو توی جیب کتم فرو کردم و بدون بها دادن به تردیدهای درونیم واردش شدم.
بدون توجه به اطرافم، مستقیم به سمت انتهای قبرستون رفتم و روبروی صلیب کج شدهٔ قبری که برام علامت زده بود، ایستادم.
سر کج کردم و ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راشین
20عالیه