پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۳۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه


چون اون من و رها کرد، در حالی که این شهر کوچیک بهم پناه داده بود...
با رسیدن به جلوی قبرستون و احساس نفس سرد مرگ توی اطرافم، سر بلند کردم و به نمای در فلزیش نگاه کردم.
دست‌هام رو توی جیب کتم فرو کردم و بدون بها دادن به تردیدهای درونیم واردش شدم.
بدون توجه به اطرافم، مستقیم به سمت انتهای قبرستون رفتم و روبروی صلیب کج شدهٔ قبری که برام علامت زده بود، ایستادم.
سر کج کردم و ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • راشین

    20

    عالیه

    ۱ ماه پیش
  • زینب

    01

    من حس میکنم استادشه😐

    ۱ ماه پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 01

    نکنه نازنین باشه🤔🤔

    ۱ ماه پیش
  • صحرت

    00

    خیلی کنجکاو شدم بدونم چه دردسر جدیدی براش رقم خورده،یعنی کی میتونست باشه ک درو باز کرد

    ۱ ماه پیش
  • ال

    00

    وای باز باید تو خماری بمونیم

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.