پارت هفده

زمان ارسال : ۳۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه

چهار روز بود در عمارت بودم
طبق خواسته ی ارباب عمل میکردم
شب ها در اسطبل بودم
صبح ها سر کار
یک وعده میخوردم ان هم نان و برنج بیات
شانس می اوردم و سگ ها بعضی اوقات همه را میخوردند و غذای ان روز را میخوردم
اما ارباب نبود
از همان روز ندیده بودمش
خاتون میگفت برای سرکشی به ده ها رفته
شنیده بودم زیادی موظف است
اینکه نبود و اذیتم نمیکرد واقعا خوب بود
د

417
56,601 تعداد بازدید
224 تعداد نظر
30 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    واییییی یعنی میخواسته به بچه چی بده😯حالا چکاوک عزیز میشه چون بچه ارباب بالاخره نجات داده😍عالی بود مرسی زهرا جون ❤️

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.