پارت نود و هشتم

زمان ارسال : ۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

چشمان سیامک تنگ و لبریز از خنده شد: دعا می کنم آرزوت برآورده بشه. خب... وقتت رو نمی گیرم. روز خوبی داشته باشی.
_ ممنون. روز خوش.
در آینۀ آسانسور شالش را مرتب کرد و با کنار رفتن در کشویی، لبخند زنان دست به سمت دامیار دراز کرد. دامیار دست ظریفش را فشرد و سبد گل را گرفت و با تملق و مکار گفت: شما به تنهایی گلی پروا جون. راضی به زحمت نبودم.
_ قابلتو نداره.
دامیار سبد گل را روی عسلی بزرگ

68
22,200 تعداد بازدید
52 تعداد نظر
104 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید