گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت صد و ده :
بعد از شام ئهدا گوشهی اتاق نشست و خودش را لحاف پیچ کرد. تشت آب گرمی زیر لحافش بود و هر چند دقیقه سرش را پایین میبرد و وقتی بیرون میآورد قطرههای عرق از سر و صورتش پایین میریخت. گلاره با کمی فاصله تکیه به دیوار، کتابی روی پایش گذاشته بود و با انگشتهای دستش ور میرفت. شک نداشتم حواسش از میان خطوط کتاب بیرون رفته و جای دیگری مشغول بود. سیروان خودش را به تاته نزدیک کرده و سر به ز
م
00خدارو شکر بالاخره گلباش از***شیطان پایین اومد وبله رو به سیروان داد بعد سالها