پارت چهارده

زمان ارسال : ۳ روز پیش

پشت در ایستادم در زدم و سینی را با تعادل نگه داشتم
صدای ارباب را شنیدم فقط گفت بیا
از روبه رو شدن با این مرد وهم داشتم
هم میترسیدم هم خجالت میکیشدم ولی اخرش چه؟
در را باز کردم و کتش را در می اورد
از این مدل کت ها ندیده بودم حتما گران بود
چرخید با دیدنم پوزخندی زد
دوباره پشت به من ایستاد

_بیا ببینم امروزو چطوری تر میزنی به روزم

چیزی نداشتم بگوی

60
6,310 تعداد بازدید
36 تعداد نظر
15 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی زهرا جون ❤️❤️بی صبرانه منتظر پارت بعدیم 💋❤️

    دیروز
  • زهرا خزائی | نویسنده رمان

    مچکرم لطف دارید

    دیروز
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید