پارت چهارم

زمان ارسال : ۲ روز پیش

کت محافظش روی تنم نشست

با تعجب به اویی که با لبخند غمگین نگاهم میکرد خیره شدم

برگشت و صدای ارباب پیچید

نگاهشان به منوچهر جز چندش چیز دیگری نداشت



_میخرمش


سرم پرتاب شد

من را ارباب میخر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید