پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه


بالأخره رسیدیم تهران. آخرین نقطه‌ای که مسیرمون از هم جدا می‌شد نگهداشتیم تا با همدیگه خداحافظی کنیم. همه از ماشینامون پیاده شدیم.
رو به کوهیار گفتم:
-خب دیگه شبتون به خیر.
کوهیار ابرویی بالا انداخت و پرسید:
-مگه با ما نمیایی؟
پندار با یه لحن حق به جانب به جای من گفت:
-چرا باید با شما بیاد؟
این بار به جای کوهیار سوگل با لبخند جواب داد:
-چون فردا کوهیار می‌

487
110,781 تعداد بازدید
346 تعداد نظر
78 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م

    10

    خوب بود

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید