مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
بعداز دقایقی که برای من مثل سال گذشت بالأخره به بیمارستان رسیدیم. کرایه تاکسی رو حساب کردم و هرسه با عجله از ماشین پیاده شدیم و به طرف بیمارستان تقریبا دویدیم.
سوار آسانسور شدیم و کلید طبقۀ دوم رو زدم. نگاهم به چهرۀ غمزدۀ مادر لیدا افتاد. دونههای درشت عرقی که روی پیشونیش بود رو هر چندثانیه با گوشۀ شالش پاک میکرد و اونها با سماجت دوباره بیرون میزدن. شرمنده سرم رو پایین انداخت