طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت بیست و ششم :
تکانی به موهای سیاهش داد و گوشواره مرواریدش در گوشش درخشید.
وقتی بیهوش بودم کارون مرا به این ساختمان و قلعه عجیب و غریب آورده بود.
لیدا با گوشی آیفونش چند لحظه پچ پچ کرد و با لبخندی مصنوعی گفت:
-شما برو بالا. من باید به چند کار رسیدگی کنم. چند دقیقه بعد میام بالا.
از آسانسوری درون دیوار به طبقه ای رفتم که سالنش شبیه نمایشگاه نقاشی بود.
نقاشی های که شبیه مینیاتورهای قدیم ا
اسرا
10سم توچی بودوای