پارت بیست و پنجم :

-ضحا؟ ضحا؟
از دور دست کسی مرا به اسم خواند. دستی گرم مرا از بیهوشی کوتاه بیرون کشید.

-چرا یخ کردی؟

چشمهایم را با بی حالی باز کردم و حس می کردم چاهی سیاه و عظیم مرا به سوی خود کشید.
-یه کم از این بخور. دخترجون...مگه با تو نیستم؟
شیرینی که به ته حلقم رسید باع

رمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ضحاحلقه نزده خوبه البته ضحادزدنیست

    ۱۱ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    دزد بود حال و روزش بهتر از این بود😬

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.