طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۲۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
-ضحا؟ ضحا؟
از دور دست کسی مرا به اسم خواند. دستی گرم مرا از بیهوشی کوتاه بیرون کشید.
-چرا یخ کردی؟
چشمهایم را با بی حالی باز کردم و حس می کردم چاهی سیاه و عظیم مرا به سوی خود کشید.
-یه کم از این بخور. دخترجون...مگه با تو نیستم؟
شیرینی که به ته حلقم رسید باعث تا به سرفه بیفتم. بفرما این مردک دودی به خدا قصد کشتنم را داشت.
با چشمان باز مثل جغد سیخ نشستم.
سرم
اسرا
00ضحاحلقه نزده خوبه البته ضحادزدنیست