پارت صد و هشتم :

نمی‌توانستم تا رسیدن به خانه صبر کنم نگران اتفاقات نیفتاده بودم. اتفاقاتی که حوالی خیالات گلاره پرسه می‌زد و اگر به موقع جلویش را نمی‌گرفتیم، دودش در چشم همه‌مان می‌رفت. نفسم را عمیق و بی‌صدا بیرون دادم در آن لحظه حفظ آرامش و خونسردی کلام تنها سلاحم در مقابل گلاره بود.
- گلاره می‌شه بگی چی تو سرت می‌گذره؟!
دستش را از بازویم بیرون کشید. از گوشه‌ی چشم متوجه نگاهش شدم اما قبل ا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م

    00

    خوب بود

    ۴ ماه پیش
  • سمیه نوروزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی شما🙏🏻

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.