گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت صد و هشتم :
نمیتوانستم تا رسیدن به خانه صبر کنم نگران اتفاقات نیفتاده بودم. اتفاقاتی که حوالی خیالات گلاره پرسه میزد و اگر به موقع جلویش را نمیگرفتیم، دودش در چشم همهمان میرفت. نفسم را عمیق و بیصدا بیرون دادم در آن لحظه حفظ آرامش و خونسردی کلام تنها سلاحم در مقابل گلاره بود.
- گلاره میشه بگی چی تو سرت میگذره؟!
دستش را از بازویم بیرون کشید. از گوشهی چشم متوجه نگاهش شدم اما قبل ا
م
00خوب بود