طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت بیست و پنجم :
-ضحا؟ ضحا؟
از دور دست کسی مرا به اسم خواند. دستی گرم مرا از بیهوشی کوتاه بیرون کشید.
-چرا یخ کردی؟
چشمهایم را با بی حالی باز کردم و حس می کردم چاهی سیاه و عظیم مرا به سوی خود کشید.
-یه کم از این بخور. دخترجون...مگه با تو نیستم؟
شیرینی که به ته حلقم رسید باعرمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.
اسرا
00ضحاحلقه نزده خوبه البته ضحادزدنیست