پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و چهارم :
بازهم ساکت ماندم. دست خودم نبود، حنجرهام یاریام نمیکرد.
در یخچال را باز کرد. نگاهش به یخچال خالی که افتاد اخمی کمرنگ بر چهرهاش خودنمایی کرد.
- چیزی که نخریدی!
نگاهش در نگاهم قفل شد. لبخند مصنوعی بر لبهایش نقش بست.
- چیزی برای خوردن که نداری.
به سمتم آمد.
- اصلا شام خوردی؟
انگشتانم را بین موهایم فرو بردم.
- آره.
لبخند آشکاری در لبهایش نمایان شد.
-