پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و سوم :
روی کاناپه دراز کشیدم. چشمهایم را بستم. تمام تلاشم را کردم تا کمی استراحت کنم. اما فایده نداشت. خواب از چشمهایم گریزان بود. همانند این چند وقت، صدای عمو فرزین در گوشم پخش شد « خبرهای خوب دارم برات، خودت رو برای عروسی آماده کن، عروسی داریم» بیشتر از این نگفته بود و من هم نپرسیده بودم. وقتی پیش پیش، خبر داشتم از عروسی چه کسی سخن میگوید، بخاطر همین نخواستم که بپرسم.
انگار که میخو