پارت صد و سوم :

روی کاناپه دراز کشیدم. چشم‌هایم را بستم. تمام تلاشم را کردم تا کمی استراحت کنم. اما فایده نداشت. خواب از چشم‌هایم گریزان بود. همانند این چند وقت، صدای عمو فرزین در گوشم پخش شد « خبرهای خوب دارم برات، خودت رو برای عروسی آماده کن، عروسی داریم» بیش‌تر از این نگفته بود و من هم نپرسیده بودم. وقتی پیش پیش، خبر داشتم از عروسی چه کسی سخن می‌گوید، بخاطر همین نخواستم که بپرسم.
انگار که می‌خو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.