زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و پنجم
زمان ارسال : ۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
آرش نگاه از حامی گرفت و مشغول باز کردن روسری از دور بازوی امیر شد و گفت: درآر پیراهنت رو، باید زخمت رو تمیز کنم. تا فردا عفونت میکنه.
امیر سعی داشت به اطرافش نگاه نکند و مشغول باز کردن دکمههای پیراهنش شد. رکابی سفیدرنگش، جذب اندام ورزیدهاش بود و لکههای خون، رویش نشسته بود.
حامی جلو آمد و نگاهی به لوازم پانسمان انداخت و گفت: خوبه باز اینجور چیزا داشتن! بخیه لازم نیست؟
امی
ساناز
00❤️❤️❤️❤️