زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۶۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
دخترها در اتاق جمع بودند و هرکدام بغضآلود گوشهای کز کرده بودند. حنانه به مهوا نگاه کرد که زانوهایش را بغل گرفته بود و لبهایش از شدت بغض سنگینی که در گلو خفه بود، میلرزید. چمدانش را باز کرد و یک تونیک آبیکاربنی، همراه شلوار مشکیرنگ را از داخل آن بیرون کشید. لباسها را سمت مهوا گرفت و با لبخندی که سعی داشت روی لبهایش دیده شود، گفت: بیا لباس عوض کن. فکر کنم سایزت باشه!
نگاه مه
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم گلی
00بابت آهنگ و عکس ها هم ممنونم ،عکسها به شخصیت ها میآد ممنونم نگار جون 🙏
۲ ماه پیشمریم گلی
10امیدوارم زودتر حال امیر خوب بشه و بفهمیم علت ترک مهوا چی بوده ،حنانه دختر خیلی مهربونیه ،ولی نمیدونم چرا مهوا ازش خوشش نمیاد ،ممنونم نگار جون 🙏♥️💓💓
۲ ماه پیشس
20چه ناراحت کننده😥
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
عزیزم♥💔
۲ ماه پیشم
10خیلی غم انگیز بود،هم آهنگ هم عکسا به این پارت وشخصیتها میان
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون که با کامنتای قشنگتون انرژی میدین🌹🙏🏻♥
۲ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 20وایییی چه آهنگی چه عکس های مرسیییی نگارنده جونم واقعا خسته نباشی عزیزم 💋❤️عالی عالی ❤️دلم برای امیر و مهوا سوخت ولی اگه میتونسته انتخاب کنه امیر پس چرا با حنانه بوده؟ 🤦 ♀️عکس ها خیلی بهشون میادمرسی
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
خوشحالم آهنگ و عکس شخصیتها رو دوست داشتین. ممنون از همراهی و انرژی خوبتون ♥💋🙏🏻
۲ ماه پیشساناز
10❤️❤️❤️
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
❤❤❤🌹🌹🌹🌹
۲ ماه پیش
محیا
10چقد این پارت قشنگ بود ، احساسات مختلف ، ماجراها و .... ممنونمم