ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پانزده
زمان ارسال : ۲۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
گوشیمو از جیبم بیرون اوردم و شماره ارسلانو گرفتم و همونطور که از پایین پنجره رو نگاه میکردم منتظر موندم جواب بده به بوق دوم نکشیده نگران جواب داد
- الو فرشته خوبی؟
جلوی پنجره اومد و با چشمای گرد شده نگاهم کرد
- آره خیالت راحَـ..
وسط حرفم پرید و گفت :
- ببین اصلا معنی کاراتو متوجه نمیشم فهمیدی؟
درحالی که از پایین پنجره چهره مضطربشو میدیدم گفتم:
- متوج
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
یارو مافیایی😂
۱۰ ماه پیشپرنیا
00ارسلان ب معنای واقعی گرخید😂😂چ کردی با این بچه دختر ،کلا عشق و عاشقی از کلش پرید
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
فیوز پروند😂
۱۰ ماه پیشآمینا
00نمیشه این رمان رو خرید،هرچند چوب خط خرید رمانم پر شده ولی سکه ای هم سخته***بازی درمیاره وسط پارت قطع میشه.
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
چرا عزیزم دو حالته است هم میشه خرید هم میشه سکه ای خوند
۱۰ ماه پیشZarnaz
۱۹ ساله 00فرشته با ارسلان بدبخت چه کردی که اینطوری منصرف شد 🤣فرشته از هرانگشتش یه هنر میباره اسپری فلفل از دیوار صاف بالا رفتن🤣اون تیکه که گفت مگه راپونزلی که موهات بفرستی خیلی خوب بود کلی خندیدم مرسی نویسنده
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂مرسی از نگاهت 🧡🖤
۱۰ ماه پیشمریم گلی
00به نظرم همراه شدن فرشته با اون آدما اتفاقای قشنگی رو براش رقم بزنه البته این احساس منه دمت گرم نویسنده جان
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😘❤️
۱۰ ماه پیش
آمینا
00آفرین به ارسلان .اینجوری بهتر شد ارسلان فهمید نباید عاشق فرشته بشه چون عشقش یه طرفه اس بیشتر ضربه میخورد.خوب کاری کرد گفت عجله کردیم فرشته باید بره با یارو مافیایی... مهاجرت خبری نیست.