پارت سی و یکم

زمان ارسال : ۹۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

پرده‌ی اشک چشمان دخترک را تار کرده بود؛ او نبات بود و شهره به گستاخی. محکم با پشت دست چشمانش را پاک کرده و قدمی به پیرزنِ حق به جانب مقابلش نزدیک گشت؛ سینه سپر کرده و کلمات را بی‌تردید بر زبان راند:
- من انسانیت را خوب از بی‌بی یاد گرفته‌ام. او اول کسی بود که رویای خدمت به خلق را در سرم پروراند.
قدم دیگری به خاتون نزدیک شد و خرگوش را از آغوشش بیرون کشید:
- اما بی‌بی مرا آموخت شرط

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آزاده دریکوندی

    00

    وای من از این آرش خیلی خوشم اومده🤣

    دیروز
  • فاطمه ❤️

    00

    نمی دونم این شخصیت جدید کیه ولی حس خوبی بهش دارم . داستان رو دوست دارم ممنون فاطمه گلی🌟🌟🌟🌟💖💖

    ۳ ماه پیش
  • Aa

    00

    همیشه سلامت باشید جاتون خالی بود.مثل همیشه عالی وزیبا🙏🌺🌺🌺

    ۳ ماه پیش
  • مهلا

    10

    💜💜ممنون خیلی عالی بود امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشید💜💜

    ۳ ماه پیش
  • نهال

    00

    رسیدن بخیر فاطمه خانوم.مشتاق نوشته های قشنگتون بودیم😅خیلی عالی بود 😍

    ۳ ماه پیش
  • آمینا

    20

    تا اینجا عالی بوده.مطمئنا عالی تر هم خواهد شد. خدا قوت بانو همیشه تنت سلامت باشه.

    ۳ ماه پیش
  • آمینا

    20

    اگه همینجوری ۶تا۶تا پارت بذاری دیگه یادمون میره نبودی😅واقعا دیوانه ان؟؟منم مثل نبات هنگ کردم دختر بیچاره چیزی نمیدونه میخواد یاد بگیره هی از چپ و راست بهش انگ میزنن

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.