لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
پردهی اشک چشمان دخترک را تار کرده بود؛ او نبات بود و شهره به گستاخی. محکم با پشت دست چشمانش را پاک کرده و قدمی به پیرزنِ حق به جانب مقابلش نزدیک گشت؛ سینه سپر کرده و کلمات را بیتردید بر زبان راند:
- من انسانیت را خوب از بیبی یاد گرفتهام. او اول کسی بود که رویای خدمت به خلق را در سرم پروراند.
قدم دیگری به خاتون نزدیک شد و خرگوش را از آغوشش بیرون کشید:
- اما بیبی مرا آموخت شرط
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه ❤️
00نمی دونم این شخصیت جدید کیه ولی حس خوبی بهش دارم . داستان رو دوست دارم ممنون فاطمه گلی🌟🌟🌟🌟💖💖
۳ ماه پیشAa
00همیشه سلامت باشید جاتون خالی بود.مثل همیشه عالی وزیبا🙏🌺🌺🌺
۳ ماه پیشمهلا
10💜💜ممنون خیلی عالی بود امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشید💜💜
۳ ماه پیشنهال
00رسیدن بخیر فاطمه خانوم.مشتاق نوشته های قشنگتون بودیم😅خیلی عالی بود 😍
۳ ماه پیشآمینا
20تا اینجا عالی بوده.مطمئنا عالی تر هم خواهد شد. خدا قوت بانو همیشه تنت سلامت باشه.
۳ ماه پیشآمینا
20اگه همینجوری ۶تا۶تا پارت بذاری دیگه یادمون میره نبودی😅واقعا دیوانه ان؟؟منم مثل نبات هنگ کردم دختر بیچاره چیزی نمیدونه میخواد یاد بگیره هی از چپ و راست بهش انگ میزنن
۳ ماه پیش
آزاده دریکوندی
00وای من از این آرش خیلی خوشم اومده🤣