گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و شصت و نهم :
بیمعطلی لباسش را هم از تنش در آورد. پشت تیشرتش هم خونی بود، اما دیگر نمیشد کاری کرد. دسترسی به چمدان لباسهایش سخت بود و از طرفی هم نمیتوانست لخت رانندگی کند.
باقی لوازم را نیز روی صندلی عقب گذاشتیم و او پشت فرمان نشست. من هم صندلی جلو جا گرفتم و حرکت کردیم.
روی صندلی عقبگرد کردم و به کاور چادر چشم دوختم؛ غرق خون بود. دلواپس پرسیدم:
-استخوونِ دست و پاش رو شکستی یا کلاً قطع
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.