پارت دویست و شصت و نهم :

بی‌معطلی لباسش را هم از تنش در آورد. پشت تیشرتش هم خونی بود، اما دیگر نمی‌شد کاری کرد. دسترسی به چمدان لباس‌هایش سخت بود و از طرفی هم نمی‌توانست لخت رانندگی کند.
باقی لوازم را نیز روی صندلی عقب گذاشتیم و او پشت فرمان نشست. من هم صندلی جلو جا گرفتم و حرکت کردیم.
روی صندلی عقب‌گرد کردم و به کاور چادر چشم دوختم؛ غرق خون بود. دلواپس پرسیدم:
-استخوونِ دست و پاش رو شکستی یا کلاً قطع

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.