گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و شصت و هشتم :
بیتوجه به هشدارش با لحنِ کنترل شدهای پرسیدم:
-واقعاً میخوای دست و پاش رو بشکنی؟
زیپِ کاور را گشود و از لابهلای بوتهها راهی به سمت جلو باز کرد:
-نترس؛ الان که مرده و هیچ دردی نمیفهمه. بعد از تبدیل شدنشم هر جای بدنش که زخم یا شکستگی داشته باشه، ترمیم میشه. هی با خودت تکرار کن که راهی غیر این نداریم. این بدبخت عمر انسانیش تا همینجا بوده. عمر خوناشامی شم قطعاً پر درد و
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.