مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت بیست
زمان ارسال : ۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
سکوت بینمون حاکم شد و من دوباره ماشین رو به حرکت درآوردم و به سمت خونه رفتم. گهگاهی از آئینه به پشت سر نگاه میکردم. احتمال خیلی زیاد تاجیک میخواست بفهمه که من با حامد به یه خونه میرم یا نه!
بالأخره به خونه رسیدم. ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم، کتاب رو از روی داشتبورد برداشتم و وارد آسانسور شدم.
از آسانسور که پیاده شدیم حامد بهسمت واحد خودش رفت و من هم بیکلام به سمت واحد