گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و شصت و هفتم :
تصمیم سختی بود، اما انسانیترین کار از نظرم در آن لحظه این بود که به او یک فرصت زندگی دوباره را هدیه دهیم. جوان بود و بیشک آرزوهایی برای خودش داشت. اینکه چه کرده بود که اینطور سلاخی شده، ربطی به من نداشت.
باید نجاتش میدادیم. اصلاً شاید قسمت این بود که من و اهورا در این سمت از جنگل کمپ دو نفره بزنیم و صدای فریادهای این مرد را بشنویم.
اهورا سمتم چرخید و گفت:
-علاوه بر ما حیوو
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.