پارت دویست و شصت و ششم :

صدای یک مرد بود، مردی که داشت تا سرحد مرگ درد می‌کشید.
به مچ دست اهورا چسبیدم و داد زدم:
-بدو، بدو بریم. صدا از این‌ور میاد.
و به همان سمتی که صدا را شنیده بودم، او را دنبال خودم کشیدم. پا به پایم دوید. هرچه جلوتر می‌رفتیم، سر و صداهای بیشتری به گوش می‌رسید. انگار یک نفر بود، چند نفر بودند.
صداها واضح و واضح‌تر می‌شد که ناگهان اهورا دستم را کشید و وادارم کرد کنارش پشت بوته‌

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.