گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و شصت و ششم :
صدای یک مرد بود، مردی که داشت تا سرحد مرگ درد میکشید.
به مچ دست اهورا چسبیدم و داد زدم:
-بدو، بدو بریم. صدا از اینور میاد.
و به همان سمتی که صدا را شنیده بودم، او را دنبال خودم کشیدم. پا به پایم دوید. هرچه جلوتر میرفتیم، سر و صداهای بیشتری به گوش میرسید. انگار یک نفر بود، چند نفر بودند.
صداها واضح و واضحتر میشد که ناگهان اهورا دستم را کشید و وادارم کرد کنارش پشت بوته
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.