پارت دویست و شصت و چهارم :

به قدری ذوق‌زده شدم که به کل یادم رفت حداقل روی حساب تعارف یک نه خشک و خالی بیاورم. هیجان‌زده گفتم:
-جدی می‌شه؟
-چرا نشه؟ هیچ کاری نشد نداره مادمازل. حالا کمربندت رو ببند و سفت بشین که می‌خوایم بزنیم به دل جاده.
تمام غم و اندوه‌ام با این پیشنهاد او از بین رفت. به معنای واقعی کلمه زانوی غم بغل گرفته بودم کع بعد از رفتنش در آن خانه تک و تنها چه غلطی بکنم. حضورش برایم منبعِ آرامش ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.