گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و پنجاه و ششم :
مگر میشد چنین چیزی آخر؟
خیره به روبهرو، دستش را عقب برد و جعبهای را برداشت و روی پایم گذاشت:
-بخور. بذار حواست رو پرت کنه.
نگاهم روی تکه کیک و نوشیدنیِ داخلِ جمعه بود. پوزخندِ پر تمسخری زدم و نالیدم:
-میخوای با ودکا و کیک گل نعشهم کنی که هیچی نفهمم؟
سری به طرفین گرداند:
-میخوام سپهر اون زخم لعنتی رو بدوزه و تو هم چندروزی استراحت کنی و بعد باهم یه نقشهی درست
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.