گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و پنجاه و هفتم :
دوباره تک خندهی کوتاهی زدم و دستی به چشمم کشیدم:
-از نظر من بابا یه مرد سن و سالداره با موهای جوگندمی که دیالوگشم فقط چهارتا جملهست؛ بشین، نکن، نرو، زشته این کارا و...
تبسم محویی روی لبش شکل گرفت:
-بازم دیالوگ دارن؛ هشت شب خونه باش، اون پسره کیه داره نگات میکنه؟ موتو بکن تو شالت. این لباس چیه پوشیدی؟ نه؟
با خنده تأییدوار سر تکان دادم و او ادامه داد:
-ولی میدونی ک
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.