پارت سی و سوم

زمان ارسال : ۸۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه

« یک ماه بعد»
در حالی که تموم وزن بدن خیس از بارون و خسته از تلاشم و روی پاهای دردناکم انداخته بودم، قدم‌های سستم و روی زمین کشیدم.
تحمل حمل بدن یخ‌زدهٔ خودم هم سخت بود چه برسه به آندریا.
با برخورد دستی روی شونم و شنیدن صدای نازنین چشم از آسفالت که به خاطر خیسی زیر بارون می‌درخشید گرفتم و به پشت سرم دوختم.
- بریم رستوران اون طرف خیابون یه کوفتی تو شکم وامونده‌امون بریزیم؟<

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ثریا

    10

    عالی

    ۲ هفته پیش
  • فاطمه

    20

    مرسی خانم نویسنده عالی بود💐

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه

    60

    چه غم انگیز ولی تو میتونی بازم پیروز بشی رویا همیشه برندس✊

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.