پارت شصت و هشتم

زمان ارسال : ۳۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

به افکار خودم خندیدم. انگار جدیدا چراهای زندگیم خیلی زیاد شده بود!
بعداز کلی ترافیک رسیدیم به شهرداری رشت. یه جای مناسب ماشین رو پارک کردیم و راه افتادیم به سمت میدون شهرداری. چهار خیابان اصلی که می‌خورد به شهرداری رو سنگ‌فرش کرده بودن. کلی غذا فروشی سیار و مغازه بود. به نظرم زندگی توی رشت واقعا جریان داشت.
پندار اومد کنارم و آروم دم گوشم گفت:
-دوریت سخت شده ها! بیا ماشین خودمو

487
110,729 تعداد بازدید
346 تعداد نظر
78 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آیرین

    00

    عالیه

    ۱ ماه پیش
  • هانا

    00

    شیواعه چن قطبیه معلوم نیس چشه خوبه بده

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید