ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت شصت و هشتم
زمان ارسال : ۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
به افکار خودم خندیدم. انگار جدیدا چراهای زندگیم خیلی زیاد شده بود!
بعداز کلی ترافیک رسیدیم به شهرداری رشت. یه جای مناسب ماشین رو پارک کردیم و راه افتادیم به سمت میدون شهرداری. چهار خیابان اصلی که میخورد به شهرداری رو سنگفرش کرده بودن. کلی غذا فروشی سیار و مغازه بود. به نظرم زندگی توی رشت واقعا جریان داشت.
پندار اومد کنارم و آروم دم گوشم گفت:
-دوریت سخت شده ها! بیا ماشین خودمو
آیرین
00عالیه