پارت دویست و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۴۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

با تعجب نگاهش کردم. از فکر رفتنش دلم گرفت. با اینکه ظاهراً به اطرافم و به آدم‌ها بی‌توجه بودم اما حضور علی و حمایتش برایم مثل یک اصل دائمی و ثابت شده بود.
- واقعاً می‌خوای بری؟ کجا؟ خودت چی؟
- قرار بود برسونمت پیش یکی از نزدیکانت که رسوندم. الان دیگه خیالم راحت شده ایرج واقعاً دوستت داره و ازت حمایت می‌کنه. موندم تا آب‌ها از آسیاب بیفته ولی قرار نیست تا آخر عمر تو خونه‌ی داداشت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    شاید جملم تکراری باشه ولی علی خیلی خوبه از اینجور آدما که بی منت و بدون چشم داشت کمکت کنن کم پیدا میشه علی واقعا مَرده، لطفا یک عدد علی 😅

    ۲ ماه پیش
  • ساناز

    00

    💜💙🤎🩵💚🧡❤️💛

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.