پارت دویست و بیست و هفتم

زمان ارسال : ۴۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

وقتی بیدار شدم آفتاب پهن شده بود. دیشب تا نزدیک سپیده‌دم چشم روی هم نگذاشته بودم. در تاریک‌روشن اتاق دراز کشیده بودم توی رختخوابی که ایرج برایم پهن کرده و چشم دوخته بودم به سقف. صدای نفس‌های آرام ایرج نشان می‌داد زود به خواب رفته اما من طوری بغض داشتم، آن‌قدر دلم پر از درد بود که انگار خواب تا ابد از چشمم گریخته بود. داشتم دیوانه می‌شدم. دلم می‌خواست زار بزنم. تصور اینکه شمس این‌قدر پ

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    💜💙🤎🩵💚💛🧡❤️

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    🥰🥰

    ۲ ماه پیش
  • ستی

    00

    من که میخونم واقعا عالیه و خسته نباشی

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ممنونم از همراهیتون

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.