قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و بیست و یکم
زمان ارسال : ۶۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
علی با خونسردی گفت:
- اختیار دست تو نیست.
در همان حین تپانچه را از کمر شلوارش که زیر پیراهن گشادش پنهان بود بیرون کشید و به سمت ایرج گرفت. بند دلم پاره شد و نیمخیز شدم. زانوهایم از ترس میلرزید و نتوانستم سرپا شوم. ایرج با بهت خیره مانده بود به علی و خشکش زده بود. دستان لرزانم را به سمت علی دراز کردم و نالیدم:
- نه! شلیک نکن.
- نترس، کاریش ندارم. بدو طناب یا پارچهی محکم پیدا
ساناز
00🧡🤎💜🩵💙❤️💛💚