پارت دویست و بیست و یکم

زمان ارسال : ۶۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

علی با خونسردی گفت:
- اختیار دست تو نیست.
در همان حین تپانچه را از کمر شلوارش که زیر پیراهن گشادش پنهان بود بیرون کشید و به سمت ایرج گرفت. بند دلم پاره شد و نیم‌خیز شدم. زانوهایم از ترس می‌لرزید و نتوانستم سرپا شوم. ایرج با بهت خیره مانده بود به علی و خشکش زده بود. دستان لرزانم را به سمت علی دراز کردم و نالیدم:
- نه! شلیک نکن.
- نترس، کاریش ندارم. بدو طناب یا پارچه‌ی محکم پیدا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    🧡🤎💜🩵💙❤️💛💚

    ۲ ماه پیش
  • سارا

    10

    🫥یاخدا

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.