قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و نوزده
زمان ارسال : ۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نفسش را پوف کرد.
- باشه، خلاصهی ماجرا رو براتون میگم. چند ماه قبل از اینکه این ماجراها پیش بیاد، یه روز مامان داشته یه بسته اعلامیه رو با ماشین میبرده که برسونه یه یکی از دوستهاش. ماشین خراب میشه. مامان مونده بوده چیکار کنه. به نظرش امنیت نداشته ماشین رو با اون کارتن بزرگ اعلامیه ول کنه تو خیابون و بره. نگران بوده کسی متوجه بشه و شر بار بیاد. همینطور که داشته فکر میکرده چی
ساناز
00💜❤️💙🩵💚🤎🧡💛