قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و هجده
زمان ارسال : ۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
یک قطره اشک روی صورتم چکید. ایرج بلند شد و کنارم نشست. دستش را دور شانههایم انداخت و مرا به سمت خودش کشید.
- گریه نکن تابان. مامان تو رو سپرد به من، من هم وقتی برگشتم، خونه خریدم که هروقت پیدات کردم همهچی آماده باشه. میبرمت اونجا و خودم مراقبتم.
سرم را روی شانهاش گذاشتم و هقهقکنان گفتم:
- دلم براش تنگ شده.
- میدونم. بذار یه مدت بگذره بعد میبرمت ببینیش. میتونی
م
20وای آخه چطور ممکنه شمس اینکارو کرده باشه با اینهمه ادعای عاشقی ،عجب رمانی شد واقعا عالیه