پارت دویست و شانزده

زمان ارسال : ۷۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

- می‌دونه تابان. من همه‌چی رو بهش گفتم، حتی اشتباهات خودم رو.
طوری ناگهانی به گریه افتادم که خودم هم مات ماندم. عادت نداشتم جلوی دیگران گریه کنم اما در آن لحظه هیچ‌چیز برایم مهم نبود. صدایم از بغض گرفته بود بااین‌حال جیغ زدم:
- به مامان گفتی منو پیدا کردی و باز به جای اینکه ازم حمایت کنی، منو بردی خونه‌ی سجاد و گفتی چند روز وقت دارم تا خودم رو حاضر کنم و برگردم خونه، زن بهادر بشم

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهره

    ۴۵ ساله 30

    سلام، ممنون از نویسنده ی عزیز، قلمتون بسیار زیبا و دلنشین است، موضوع رمان هم فوق العاده، خداقوت

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    خوشحالم که همراهیم میکنید زهره جون🥰

    ۲ ماه پیش
  • ساناز

    00

    💛🧡🤎🩵💚💙💜❤️

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.