قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و پانزده
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
بلند شد و با عتاب به من گفت:
- این همونه که جلوی پارک شهر باهات بود. فوری غیبش زد، تو گفتی کسی همراهت نبوده، من هم قبول کردم.
خشکم زد. نمیدانستم چه باید بگویم. اصلاً نمیفهمیدم چرا علی که همیشه اینقدر محتاط بود، این بار بیمحابا جلو آمده و خودش را نشان داده است. هنوز جوابی به ذهنم نرسیده بود که ایرج یورش برد به طرف علی و مشت محکمی به سمتش پراند. علی کمی خودش را عقب کشید اما مشت ب
ساناز
00💜💙🩵💛🧡🤎💚