پارت دویست و پانزده

زمان ارسال : ۷۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

بلند شد و با عتاب به من گفت:
- این همونه که جلوی پارک شهر باهات بود. فوری غیبش زد، تو گفتی کسی همراهت نبوده، من هم قبول کردم.
خشکم زد. نمی‌دانستم چه باید بگویم. اصلاً نمی‌فهمیدم چرا علی که همیشه این‌قدر محتاط بود، این بار بی‌محابا جلو آمده و خودش را نشان داده است. هنوز جوابی به ذهنم نرسیده بود که ایرج یورش برد به طرف علی و مشت محکمی به سمتش پراند. علی کمی خودش را عقب کشید اما مشت ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    💜💙🩵💛🧡🤎💚

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.