قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و چهارده
زمان ارسال : ۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
**فصل بیستوسوم**
سه روز بود شمس را ندیده بودم و دلم برایش پرپر میزد. شبی که آخرین بار دیده بودمش، علی با او حرف زده بود، خیلی راحت توانسته بود قانعش کند که صلاح است زودتر کارهایش را پیش ببرد و این مدت رفتوآمدی نداشته باشیم. علی گفته بود از طریق دوستانی که در ارتش دارد باخبر شده که عمویم هنوز پیگیر کارهای شمس است و خبر دارد که او برای ازدواج به تهران آمده است.
شمس تأیید کرده بود
ساناز
00💚🤎🧡💛🩵💙💜❤️