قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و هفتم
زمان ارسال : ۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
بعد از شام علی گفته بود میخواهد دراز بکشد و پیشنهاد کرده بود من و شمس در حیاط چای بخوریم. مطمئن بودم میخواهد فرصتی برای تنها حرف زدن به ما بدهد، حتماً بعد از اینکه شمس تعریف کرده بود دیشب با والدینش دعوا کرده تا قرار بلهبران را به هم بزند، فهمیده بود او در شرایط بدی است و صلاح دیده بود تنهایمان بگذارد که راحت باشیم.
نگاهی به صورت غمزدهی شمس انداختم. تمام وجودم برایش پر کشید. خوب
ساناز
00💙💙💙💙