پارت دویست و دوم

زمان ارسال : ۸۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

شام که تمام شد، یخ بین شمس و علی آب شده بود. انگار هردو از آن کدورت موقع ورود به خانه خالی شده بودند و راحت صحبت می‌کردند. از شدت هیجان اشتهایم از بین رفته بود و زیاد نتوانستم غذا بخورم، مخصوصاً که تمام مدت نگاه مهربان شمس همراهی‌ام می‌کرد. خودش هم دست‌کمی از من نداشت، معلوم بود با اشتها غذا نمی‌خورد اما مثل همیشه خیلی زود خودش را پیدا کرده بود، با علی حرف می‌زد و من در سکوت این دو مرد د

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    لطفاً عضوم کنید 😭😭😭😭😭

    ۳ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    عجب بچه باهوش و درعین حال باشعور هست علی ،به همه جوانب با دید باز نگاه می کنه ،خوشحالم با همه سختی ها یی که تابان کشید خدا کسی مثل علی رو سر راهش قرار داد ،ممنونم نویسنده جان

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.