قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود و هفتم
زمان ارسال : ۸۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نفس عمیقی کشیدم و درحالیکه نوک کفشم را به یک برآمدگی سفت روی زمین میکوبیدم ساکت ماندم. او چند لحظه صبر کرد و گفت:
- تا اینجا به نظرم داره واقعیت رو میگه. هنوز خیلی چیزها مونده که بفهمیم، اینکه چرا طلاقت داده و چرا رفته خواستگاری یه دختر دیگه، اما حسم اینه که دوستت داره، تو هم دوستش داری. بذار حرف بزنه بعد تصمیم بگیر که اگه خطایی کرده، ارزش داره به خاطر این علاقه ازش بگذری یا نه.
ساناز
10❤️❤️❤️