قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود و ششم
زمان ارسال : ۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
شمس سر تکان داد و نگاهش را که تار شده بود دوخت به صورتم.
- اون روز رفتم رکن دو که سراغ مامانت رو بگیرم. نمیذاشتن برم پیش فرمانده. موندم و اصرار کردم. عصبی بودم، با منشی دعوام شد. فرمانده اومد بیرون که ببینه سروصدا مال چیه، بعد که جریان رو فهمید عصبانی شد. تلفن زد به فرماندهم، گفت مزاحمت درست کردم. بعد فوری برام حکم صادر کردن که باید برم مأموریت پادگان امیدیه. با یه مأمور راهیم کردن، م
سارا
10دارن تو دل علی رخت میشورن😂