قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود و پنجم
زمان ارسال : ۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
چند لحظه چشمان پرمهرش خیره ماند به من بعد درحالیکه به صندلی جلو اشاره میکرد لب زد:
- این کیه؟
- اول تو باید برام خیلی چیزها رو توضیح بدی.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- باورم نمیشه دارم میبینمت تابان. فکر میکردم... یه روزهایی دلم میخواست سر به کوه و بیابون بذارم و پیدات کنم.
حسش را خوب درک میکردم. خودم هم تمام این روزها را از سر گذرانده بودم، دلتنگی، نگرانی، ناامیدی..
سارا
20لطفا نویسنده جان علی تااخر داستان باشه 🥲