قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود و چهارم
زمان ارسال : ۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
از حرفهایش ستون فقراتم لرزید. تکه کاغذی را از جیبش درآورد و به دستم داد.
- شمارهی مراده، اگه من نیومدم باهاش در تماس باش؛ هرکار بتونه برات میکنه.
با نگرانی گفتم:
- علی...
حرفم را قطع کرد.
- اگه مشکلی پیش اومد، بدون هیچ اما و اگری برمیگردی خونه.
- پس چرا گفتی اسلحه بیارم؟
- واسه محافظت از خودت. اگه با وجود احتیاطها لو رفتی و اومدن دنبالت، تردید نکن که شلیک ک
ساناز
00❤️❤️❤️❤️