قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود و سوم
زمان ارسال : ۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
روی صندلی تاکسی نشسته بودم و چشمم به خیابانهای شلوغ بود، ماشینها، آدمها و درشکهها مثل یک تصویر مبهم از مقابلم میگذشت بدون اینکه بتوانم ذهن سرگشتهام را روی هیچکدام متمرکز کنم. تنها چیزی که مثل یک فیلم تکراری مدام در مغزم تکرار میشد این جمله بود: «به زودی شمس را میبینم!»
از لحظهای که علی به خانه برگشته و خبر داده بود که شمس را دیده، ماتم برده بود و همانطور هم مانده بو
مریم گلی
00بی زحمت اول مشکل باز نشدن سایت دنیای رمان برای رمان های ...,حل بشه ومجبور نباشیم برای خوندن رمانهای ... یه ربع تبلیغ ببینم ،من واقعا از این سایت کلافه شدم ودیگه رمان جدیدی که ... باشه رو عضو نمیشم