پارت صد و نود و دوم

زمان ارسال : ۵۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

شمس از پشت درخت سرک کشید. مردی که از مغازه‌ی هاله منتقم بیرون آمده بود، داشت مستقیم به طرفش می‌آمد. سریع سرش را دزدید و به فکر فرورفت. از همان اول که او را دیده بود که وارد مغازه شد، از حضورش در آن مکان اشرافی با قیمت‌های بالا تعجب کرده بود. مرد لباس مستعمل کارگری بر تن داشت، موهایش را خیلی کوتاه ماشین کرده بود و ریش انبوهی داشت. ظاهرش اصلاً شبیه بقیه‌ی مشتری‌های آن مغازه نبود اما شمس با